معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

یلدای 1391 مبارک

سلام دوستان آخر پاییز شد و همه دم میزنند از شمردن جوجه ها!!!! اما تو بشمار تعداد دل هایی را که به دست آورده ای....! بشمار تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشانده ای...! بشمار تعداد اشک هایی که از سر شوق و یا غم ریخته ای...! فصل زردی بود اما تو چقدر سبز بودی نگران جوجه ها هم نباش آن ها را بعدا با هم میشماریم ودر آخر " امید وارم همه ی لحظه های پایانی پاییزت " "پر از خش خش آرزو های قشنگ باشد" یلدا پیشاپیش بر همه ی  عزیزان مبارک .... بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. یلدا مبارک   اندوهت را به برگ ها بسپار...
30 آذر 1391

اولین روز برفی 1391

شنبه 1391.09.25 برف نو! برف نو! سلام، سلام بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام پاکی آوردی ای امید سپید همه آلودگی‌ست این ایام   یادته اون روز برفی وسط فصل زمستون تو پریدی پشت شیشه من زدم از خونه بیرون یادته اشاره کردی آدمک برفی بسازم واسه ساختنش رو برفا هرچی که دارم ببازم گوله گوله برف سرد و روی همدیگه می چیدم شاد و خندان بودم انگار که به آرزوم رسیدم  برف میبارد امشب                     و ترا ? خاطره را &nbs...
26 آذر 1391

گردش آخرین شنبه پاییز1391

91.09.25 شنبه ــ معمولا این روزها که هوا سرد شده زیاد بیرون نمیریم و خیلی کمتر به گردش میریم ولی امروز که باباجون از سرکار اومد سه تایی رفتیم بیرون که خیلی هم خوش گذشت ... اول رفتیم پارک و بعد رفتیم رستوران پسر خاله که از اون پیتزاهای معروفش نوش جان کنیم ... که شما هم خیلی مردونگی کردی و شیطنت هات کمتر شده بود نسبت به سری پیش ما رو کمتر اذیت کردی ... و بعد که اومدیم خونه با ، بابایی بایی(بابامجتبی) کلی کشتی گرفتی و بازی کردی البته ناگفته نماند صبح هم یه دوش حسابی گرفتی و کلی هم آب بازی کردی از روی عکسها خودت میفهمی که امروز چقدر خوش گذرونی کردی...             پسر گلم ان شااله همیشه خوش باشی و لبات ...
26 آذر 1391

معراج جونم برای خودش مردی شده

91.09.21 ــ معراج جونم  ببخش مادر که این روزها کمی سرم شلوغه و کمتر میتونم به وبت سر بزنم ....   خلاصه بگم که این روزها خیلی دلبر شدی و دلبری میکنی ، خیلی عاقل تر شدی ... به خوبی میتونی منظورت رو بفهمونی و همه چیز رو به ما انتقال بدی ، البته گاهی اوقات فقط مامانی ام که میفهمم چی میگی ولی باز با این حال هنوز خوب جمله سازی نمیکنی و شکسته صحبت میکنی ... _ چند روز پیش باهات قهر کرده بودم و پشت میز کامپیوتر نشسته بودم و با مظلومیت تمام اومدی و دستم رو بوس کردی آخ که چه صحنه ایی بود ..بیا و ببین _ این روزها خیلی بهانه ممه رو میگیری و شبها باید سرتو بزاری رو ممه و بخوابی و همش میگی :  نونونه(یه دونه) _...
22 آذر 1391

این چند وقتی که نبودیم...

پسر عزیزم ، نازه خوشگلم ... چند وقتیه که خیلی کار دارم و سرم خیلی شلوغه که ان شااله اگه صد در صد شد برات تعریف میکنم ولی الان وقتش نیست .. خلاصه اینکه دومین عاشورا و تاسوعا زندگی شما سپری شد و شما تو این مدت گذشته خیلی پیشرفت کردی احساس میکنم بزرگ شدی فهمیده تر شدی و همه چیز رو درک میکنی ... خنده ،گریه ، صدای بلند ، ناراحتی ، شادی ، وقتی میگه آروم صحبت کن متوجه میشی ، در جواب سوالاتمون آره یا نه رو به خوبی تشخیص میدی  و خیلی چیزهای دیگه که الان حضور ذهن ندارم . و چقد زود گذشت ساله گذشته و برای مرور خاطرات چند تا از عکسهای سال گذشته محرم رو برات میذارم...   حالا بریم سراغ عکسها محرم 1391   مراسم شیر خوارا...
12 آذر 1391
1